۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

تازه ترین طعم


خطهای سفید جاده را میشمارم.
یک...صد و بیست و هشت...
هزار و هفتصد و هشتاد و چهار...
از تو دور میشوم،

و نزدیکتر به انتظار!                                    میلاد تهرانی

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

از پله پایین بیا


تو باید از پله پایین بیایی تا آدم خوبی بشوی! نه برای اینکه دیگران این را به تو میگویند بلکه باید از پله پایین بیایی چون خشم، زندگیت را تباه میکند.


هدف قدرت و سلطه جویی است. وسیله هم خشم و خشونت است. خشونت همیشه به معنای از کوره دررفتن نیست. اغلب از این و آن میشنویم که میگویند: "نمیدانم چی شد، یه دفعه از خود بیخود شدم."

تو عصبانی میشوی وخیال میکنی دیگران به تو مدیون هستند و باید هر کاری تو میخواهی بکنند. آنان روی این کره خاکی نیامده اند که دست به سینه مطیع اوامر تو باشند. آنان زندگی خودشان را دارند و مدیون تو نیستند. پس، از این کارها دست بردار. با واقعیت روبه رو شو. تو نمیتوانی دنیا را زیر سلطه بگیری، آرزوی پادشاه شدن را از سرت بیرون کن. لطفا قبل از اینکه بسوزی از محل صاعقه دور شو.

خلاصه: پایین آمدن از نردبان خشم خیلی سخت است.


۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

پازل زندگی


هیچ چیزی مطلقا خوب و یا مطلقا بد نیست، مهم این است که از هر مفهوم به جای خود استفاده کنیم مثل تکه های پازل. یک تکه سیاه پازل به اندازه تکه های سفید ارزشمند است و وقتی در جای خود قرار میگیرد، در کنار بقیه تکه ها، کامل کننده و زیبایی بخش یک تصویر میشود. پازل یک بازی فکری است که از تکه های کوچک نامنظم تشکیل شده است و با کنار هم قرار دادن تکه ها، یک کلیت منظم معنی دار خلق میشود.


اجزای پازل در طول زندگی باید جوری انتخاب و در کنار هم قرار داده شوند که بازی مهیج و جالب شود و ما را به ادامه دادن تشویق کند و در نهایت آنچه را که در ذهن داشته ایم، متبلور کند و چه نیکو خواهد شد اگر تصویری که در نهایت ساخته میشود هم برای خودمان و هم برای دیگران جذاب و بیان کننده تمام حقایق درون و افکار ما باشد و نیاز به تعبیر و تفسیر برای خودمان وهم برای دیگران نداشته باشد و چه بد خواهد شد اگر در خاتمه در یابیم که تصویر ساخته شده با آنچه که ما میخواستیم متفاوت است و از آن بدتر این خواهد بود که احساس کنیم تمام تکه های چیده شده را باید از هم بپاشیم و از نو بسازیم اما مهلت چیندمان دوباره آن را نداشته باشیم


۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

The End


وقتی یک فیلم سینمایی تمام میشود آخرش چه مینویسند: "پایان!" این پایانی که مینویسند به چه معناست؟! مگر
غیر از این است که با این کلمه به شما میگویند همه ماجراهایی که در این فیلم دیدید هر چه بود و هراندازه
روی احساسات شما اثر گذاشت دیگر به پایان رسید و وقت آن شد که از سینما خارج شوید و یا از پای تلویزیون
برخیزید و سراغ زندگی خود بروید!؟

و ساعتی بعد که شما به زندگی خود برمیگردید میبینید که تمام شور و هیجانی را که هنگام تماشای فیلم در
 وجودتان زنده شده بود، دیگر نمیتوانید تجربه کنید! اما آیا اتفاقات زندگی واقعی نیز چنین است!؟

هوشیار باشید که زندگی فیلم یا مجموعه ای از فیلمهای جداگانه نیست که بتوان در ان هر کاری انجام داد
 و بعد با یک کلمه "پایان" اوضاع را به حال اول برگرداند! در واقع واژه پایان توهمی است که باید دقت
کرد هرگز در دام آن نیفتاد



۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

کلام شما قدرتمند است


اکثر ما بدون آگاهی کلماتی را ادا میکنیم.ما به ندرت از روی فکر و تامل

صحبت میکنیم.افکار، نظریات، قضاوتها و باورهای ما زبانمان را بدون

توجه به صدمه یا منفعتی که ممکن است ایجاد کند، میچرخاند. از طرف

دیگر، افراد موفق بر کلماتی که ادا میکنند مسلط هستند. آنها میدانند اگر

!بر کلمات خود مسلط نباشند، کلمات و صحبتها بر آنان غالب میشوند

آنها به افکار خود و آنچه میگویند، واقفند – هم در مورد خودشان و

.هم در مورد دیگران

وقتی بدون نقص صحبت میکنید، کلمات شما قدرتی دارند که نه تنها

.در درونتان قرار دارد، بلکه بر دیگران هم تاثیر میگذارد

صحبت کردن بی نقص یعنی ادای کلماتی واقعی و متعالی که افراد دیگر

.هم برای آنها ارزش قا یل هستند

همین که یاد بگیریم چگونه بی عیب و نقص صحبت کنیم، متوجه خواهیم

((شد کلمات مبنای همه روابط نیز هستند. چگونگی صحبت من ((با تو

.و در باره ((تو)) تعیین کننده کیفیت روابط ماست


۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

بگذارید که احساس هوایی بخورد


داشتم به این فکر میکردم که...


یه سری از تصمیمها هستن که بیشتر از اینکه به منطق احتیاج داشته باشن

به احساسات مربوط میشن. یعنی گاهی بیشتر باید با احساسات تصمیم بگیری،

مثلا غذای مورد علاقه ات، مدل لباس، یا فرد مورد علاقه ات. ولی فکر میکنم

در تصمیمهای ما آدمهای قرن بیست و یکمی بیشتر منطق حاکمه.

کاش می شد تو یه سری از تصمیمهای خاص حساب و منطق را بزاریم کنار

و یه کمی به حرف دلمون گوش کنیم.واقعا دلت چی میگه؟؟؟

"...بگذاریم که احساس هوایی بخورد/بگذاریم بلوغ زیر هر بته که میخواهد بیتوته کند/

بگذاریم غریزه پی بازی برود/کفشها را بکند،و به دنبال فصول از سر گلها بپرد..."


۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

همین الان دست به کار شوید!...فقط انجامش دهید!


خیلی از مردم میمیرند در حالی که هنوز ترنم حیات در درونشان جاری است. چرا این طور است؟ اغلب به این علت که همیشه
درحال آماده شدن برای زندکی کردن هستند. قبل از اینکه این را بفهمند ، مهلت آنها به سر رسیده است
الیور وندل هولمز
                                                                                                                     
هرگز موعد کامل برای شروع کار فرا نمیرسد. اگر در علم طالع بینی هستید و میخواهید با طالع بین در مورد تاریخ ازدواج، راه اندازی مغازه، تولید محصول جدید تماس بگیرید، قبول – خیلی خوب است . من احساس شما را درک میکنم . اما برای هر چیز دیگری بهترین روش این است که از جا بجهید و شروع کنید . اجازه ندهید برای انجام کاری اول دوازده کبوتر به شکل صلیب روی بام خانه شما بنشیند تا نشان آن باشد که باید شروع کنید. فقط شروع کنید.همین الان

                 سفری هزار کیلومتری با اولین قدم آغاز میشود                   


۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

چرا این قدر میترسیم؟


میلیونها سال قبل ترس علامت خطر بدن بود که به ما نشان می داد خارج از ناحیه امن خود هستیم. وجود خطری احتمالی را هشدار میداد،
 امروز ترس چیزی بیشتر از یک علامت است که میگوید باید هشیار و محتاط بمانیم. میتوانیم ترس را احساس کنیم، اما با وجود این میتوانیم هنوز هم به هر جهت به جلو پیش برویم .
 ترس خود را به عنوان بچه ای دو ساله در نظر بگیرید که نمیخواهد با شما برای خرید به بازار بیاید. شما اجازه نمیدهید ذهنیت بچه ای دوساله کنترل زندگیتان را به دست بگیرد از آنجا که باید به خرید بروید، مجبورید بچه دوساله را با خود به بازار ببرید، ترس هیچ فرقی ندارد. به عبارت دیگر بدانید که ترس وجود دارد  اما اجازه ندهید که شما را از انجام کارهای مهم باز دارد.
                                                                         
                                                          ( اگر جرات نباشد و کسی خطر نکند چیزی به دست نمی آید)

۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

دل به دریا بزنید!



خدا گفت بیایید کنار این لبه،
آن ها گفتند ما میترسیم.
خدا گفت بیایید کنار این لبه،
آن ها آمدند، خدا آنها را هل داد،
و آن ها پرواز کردند...
                                                   گوﺌیلاﺌوم آپولینار
                                                     شاعر فرانسوی



تمام انسانهای موفق، همه زمانی مایل بودند فرصتی به دست بیاورند تا پرشی از روی ایمان انجام دهند، حتی اگر ترسیده بودند. گاهی آن ها  وحشت زده بودند، اما میدانستند که اگر عمل نکنند فرصت از دستشان میرود.
آنها به شهود یا حس بینش خود اعتماد کردند و به راحتی آن را دنبال کردند.


                                                                    دل به دریا زدن ممکن است زندگی شما را متحول کند.

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

دیگر دروغ نگویید

وقتی با راهنمایی افکار منفی دروغ میگویید، نه تنها خود را از خود برترتان جدا میکنید، بلکه خطر از دست دادن اعتماد دیگران را نیز به جان میخرید.

درواقع دروغگویی حاصل عزت نفس پایین است – اعتقاد به اینکه شما و تواناییتان برای گرفتن چیزی که میخواهید کافی نیستید. دروغگویی همچنین بر اساس این باور غلط است که اگر مردم واقعیت را بفهمند نمی توانید جلوی عواقب  آن را بگیرید. که این هم راه دیگری برای بیان این مسـﺌله است که ((من بسنده نیستم.))

۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

هر چه سریعتر حقیقت را بگویید


اکثر ما از گفتن حقیقت اجتناب میکنیم چون کار آسان و راحتی نیست. از عواقب آن میترسیم – اینکه دیگران احساس ناراحتی کنند، به احساسات آنها صدمه بزنیم یا خشم آنان را تحریک کنیم. با این حال، وقتی حقیقت را نمی گوییم و دیگران هم به ما حقیقت را نمی گویند، مساﺌل از پایه بر مبنایی غیر از واقعیت بنا گذاشته میشوند.
همه ما این عبارت را شنیده ایم: ((راستش را بگو، خلاص.)) و همین طور هم میشود. حقیقت به ما اجازه میدهد تا با مساﺌل آن طور که هستند برخورد کنیم، نه آن طور که تصور میکنیم هستند یا امیدواریم باشند یا با دروغهای خود آن طور که میخواهیم تشدیدشان  کنیم.
حقیقت انرژی ما را رها میکند. حفظ حقیقت، رازداری یا انجام یک عمل، انرژی میطلبد.

۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

منطقه امن!
به بچه فیل در زمان تولد یاد میدهند که به هر فضای خیلی کوچکی قانع باشد.
مربی او پایش را با طناب به پایه ای چوبی که قبلا در زمین فرو کرده است، میبندد این کار بچه فیل را محبوس میکند و او فقط ناحیه ای را که بلندی طناب به آن میرسد میشناسد، یعنی همین منطقه امن. در ابتدا بچه فیل سعی میکند که این طناب را پاره کند، اما طناب خیلی محکم است. بنابر این بچه فیل یاد میگیرد که نمیتواند طناب را پاره کند، و باید در آن محدوده ای که با طناب تایین شده است، باقی بماند.
وقتی بچه فیل بزرگ میشود و به اندازه مجسمه ای پنج تنی در می آید، به راحتی میتواند همان طناب را پاره کند، ولی حتی آن را امتحان هم نمیکند، چون یاد گرفته است که نمیتواند طناب را پاره کند. به این ترتیب، بزرگترین فیل را میتوان با نازکترین طناب زندانی کرد.
شاید این توصیفی از شرح حال شما هم باشد، شمایی که هنوز در منطقه امن خود با چیزهایی به ضعیفی و نازکی همان طنابی که فیل را کنترل میکند به دام افتاده اید، با این تفاوت که طناب شما از افکار و تصوراتی که خودتان دریافت کرده  و در جوانی آنها را باور کرده اید، ساخته شده است. اگر این وضعیت شما را توصیف میکند. خوب سه تا راه حل دارد:
1.تکرار جملات مثبت و گفتگوی درونی مثبت با خود.
2.تصاویر درونی جدید و قدرتمندی از داشتن،انجام دادن و بودن آنچه میخواهید خلق کنید.
3.می توانید به سادگی رفتار خود را تغییر دهید.
   هر سه روش شما را از منطقه امن قدیمیتان خارج خواهد کرد.

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

قانون 60/40/18

من قانون 60/40/18 دکتر دانیال آمن را دوست دارم. وقتی 18 ساله هستید، نگران تفکر دیگران در مورد خودتان هستید.وقتی که 40ساله میشوید، اهمیتی نمیدهید دیگران در مورد شما چه فکر میکنند.و وقتی 60 ساله میشوید، پی میبرید که اصلا هیچ کس در مورد شما فکر نمیکرده است.
تعجب میکنید، نه؟ بیشتر مواقع اصلا هیچ کس در مورد شما فکر نمیکرده است! تصورش را بکنید- همه وقتی را که برای نگران شدن در مورد اینکه مردم در باره عقاید، اهداف، لباس، مو و خانه شما چه فکری میکنند هدر میدهید، بهتر است صرف تفکر و اندیشیدن در مورد انجام کارهایی کنید که شما را به اهدافتان میرساند.
                                                        اینطوری زندگی خیلی راحت تر میشود.

۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

انسان بزرگ

بزرگی میگوید:
یک چوب کبریت محقر، سر دارد، ولی مغز ندارد.
بنابراین، با کوچکترین اصطکاک فورا آتش میگیرد.
همه انسانهای بزرگ هم سر و هم مغز دارند.

    بنابراین بیاییم عکس العمل فوری انجام ندهیم.

۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

تمرین دوستیابی

بسیاری ازافراد وقتی که می بینند بعضی از مردم، بدون داشتن ویژگیهای خاصی و با ظاهری بسیار ساده،  مانند یک آهن ربا دیگران را به سوی خود جذب میکنند و دوستانی صمیمی  پیدا میکنند
 از خود میپرسند راز این موفقیت چیست؟ خوب ساده است،  این آدمهای به ظاهر معمولی الفبای دوستی را رعایت میکنند.
شاید اگر ما هم این الفبا را یاد بگیریم و نکاتش را رعایت کنیم  دوستانی از این دست نصیبمان شود!!
جلب اعتماد   
اعتماد دیگران هر چه قدر محکمتر باشد پایه های دوستی به همان اندازه محکم میشود.اعتماد دیگران به شما زمانی شکل میگیرد که اعتماد به نفس خوبی داشته باشید، خوش قول باشید.
خوب گوش کنید
گوش کردن یکی از مهمترین نیازهای انسان در روابط اجتمایی است. وقتی با دقت به حرف کسی گوش می دهید بهش ثابت میشه که برای شما اهمیت داره. یه بزرگی گفته: بی اعتنایی بالاترین حد خشونت است.
تحقیر ممنوع
موقع عصبانیت از دوستانتان فاصله بگیرید.هیچ وقت آنها را مسخره نکرده و از کلمات تحقیرآمیز استفاده نکنید.
خودتان باشید
تلاش نکنید تا به واسطه عمل کردن به شکلی که دیگران از شما توقع دارند، خود حقیقی تان را از بقیه مخفی نگه دارید. این فرصت را به طرف مقابل بدهید تا سبک و سیاق معمول زندگی،علایق و باورهای  شما را بشناسد و دریابد که با شما سازگار است یا نه.
منطق و احساس
یه ارتباط خوب ایجاب میکند که به زبان منطق و احساس صحبت کنیم، درسته که دوزبان متفاوت هستند ولی در کنار هم که باشند معجزه میکنند

۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

بیگانه از خود!

دوست داریم خود را دیگری ببینیم. انگار از خود واقعیمان بیزاریم و توهم یک شخصیت خیالی  را داریم. نمیپسندیم که  شخصیتی مستقل داشته باشیم . و حتی دوست نداریم این مساله را واکاوی کنیم که چرا اینگونه هستیم.
 به نظرم این یک انحراف شخصیت  است یا به نوعی الینه شدن، از خود بیگانگی و خود را دیگری فرض کردن است!
خود، خويشتن، شخصيت و هويت مفاهيم بسیار درخشانی هستند و این همه سرمايه‌هايي هستند كه شخص از تاريخ و فرهنگ و مذهبش به ارث میبرد.
و شروع  تمام آسیبها، از تحقیر و مجروح شدن همین خود، شخصیت و هویت است، به گونه ای که از خود هیچ اختیاری ندارد، و حتی انتخاب برایش دشوار میشود و....

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

ترس و تغییر

ترس چه موقع سراغ ما میاید؟ تا به حال بر ترس خود غالب شده اید؟ میتوانید هنگام ترس کنترل خود را از دست ندهید؟
تلاشم نگارشی بر روانشناسی ترس نیست، و ترس مورد نظرم ، ترس از یک هیولای بی شاخ و دم هم نیست.
ترس زمانی بر ما چیره میشود که ما نتوانیم بر عامل آن غلبه کنیم.
امروزه این عوامل ترس به عوامل فرهنگی، اقتصادی،صنعتی و سیاسی تبدیل شده اند.
از ترس ایجاد تغییر، فضا را می بندیم، تخریب می کنیم تا کسی نتواند غیر از ما را ببیند و انتخاب کند.
به نظرم این بستن  فضا اصلا به سود هیچ کس نیست.رقابت همیشه باعث بالا رفتن کیفیت شده است. رقابت باعث عرضه بهترینها میشود.
اگر ما بهترین باشیم و فضا را هم آزاد بگذاریم مطمئنا مردم ما را انتخاب می کنند.
مثلا اگرصنعت ما بهترین است! چرا خودمان را محدود کرده ایم؟ چرا در کلاس جهانی خود را نمی بینیم؟
اگر رسانه ما بهترین باشد،چرا باید از یک شبکه  ماهواره ای با پخش چند ساعته ترسید؟
و........
انگار  بستن فضای رقابت بخشی از اخلاق ما شده است که باید آن را تغییر دهیم.تغییری که نباید از آن ترسید.

۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه


اولین نوشته ام!

راستش هیچ وقت نمیخواستم بنویسم ! یعنی اصلا فکر نمیکردم یه روزی دلم بخواد بنویسم !

وقتش را هم نداشتم، آخه من نویسنده نیستم! ولی مینویسم تا یاد بگیرم چون یه جایی یه آدم بزرگی گفته بود:

کوشش اولین وظیفه انسان است.

امروز اولین فرهاد نوشت را نوشتم

این دسته گل هم تقدیم به اولین خواننده های من